آیا این ضرب المثل ریشه ی دینی دارد؟ چراغی که به خانه رواست ...
پیوند: http://www.askdin.com/thread17532.html#post722037
پرسش:
ضرب المثل “چراغی که در خانه رواست در مسجد حرام است!” تا چه حد می تواند درست باشد؟ اگر درست باشد پس موضوع ایثار و فداکاری و یا کمک به کشورهای اسلامی مانند لبنان و … چه می شود؟ آیا این ضرب المثل ریشه اسلامی دارد؟
پاسخ:
با سلام و درود
در این زمینه چند نکته عرض می شود:
1. ضرب المثل ها کلام حکیمانه هستند و لذا نمی توان به اطلاق آنها تمسک کرد و گفت در همه جا و یا همه آنها صحیح اند.
2. قرآن توصیه به انفاق نموده و می فرماید: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»؛ به نيكى نمى رسيد تا از آنچه دوست مى داريد، (در راه خدا) مصرف كنيد.(1)
پیام این آیه، بر خلاف آن ضرب المثل است. آن ضرب المثل روا بودن بر منزل را ملاک قرار می دهد، در حالی که قرآن کریم می گوید آن چه بر خود دوست و روا داری را ببخش.
3. با رعایت ترتیب، فقرای اقوام، محله، شهر و … در اولویت هستند ولی کمک به فقرا و نیازمندان خارج از کشور نیز هیچ تضادی با کمک به نیازمندان داخل کشور ندارد.
4. از طرفی در روایت داریم “الجار ثم الدار"؛ اول همسایه بعد خانه. (2)
5. اسلام مرز جغرافیایی نمی شناسد، هر مسلمانی در هرگوشه این کره خاکی حق برادری به گردن مسلمانان دیگر دارند. و همچنين باید به همه انسانها فارغ از هر نوع مرزبندی اعم از دین و ملیت و نژاد و… کمک کرد و کرامت و شأن انسانی را مد نظر قرار داد.
“عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) أَنَّ النَّبِيَّ (ص) قَال: مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِم “
امام صادق علیه السلام از قول پیامبر اکردم(ص) فرمودند: کسی که صبح کند و اهتمام به امور مسلمین نداشته باشد، از مسلمان نیست. و کسی که بشنود صدای کمک خواستن مسلمانی را، و او را جواب ندهد، مسلمان نیست. (3)
مطلب دیگر؛
“انفال” ـ که شامل رودخانه ها، دریاها، منابع و جنگل ها و … است ـ حق امام معصوم(ع) است. و در زمان غیبت امام معصوم، حق استفاده (مدیریت مصرف) از این انفال بر عهده فقیه جامع الشرائط و حاکم شرع است.
ولی فقیه، یکی از وظایفش این است که این اموال را که متعلق به امام معصوم است، در راستای اموری که مورد رضایت ایشان است، هزینه نماید. یکی از امور مورد رضایت امام معصوم، رسیدگی و کمک به مسلمانان تحت فشار، و یا شیعیانی است که تحت فشار حکومت های ظالم، و یا به هر نحوی در مضیقه و فشار هستند، می باشد.
حتی اگر افراد غیر مسلمانی باشند که بوسیله کمک دولت اسلامی به آنها، به اسلام روی می آورند، این وظیفه حاکم اسلامی است.
لذا انفال حق شخصی یک عده ای از مردم و یا یک گروه خاص و یا یک کشور نیست، بلکه حق امام معصوم است. که منعفت آن باید در راستای گسترش و ترویج اسلام و جامعه اسلامی مصرف شود.
لذا از این حق انفال، هم در راستای منافع جامعه اسلامی خودمان استفاده می شود (درصد غالب و بیشتر آن)، و هم به دیگر مسلمانان کمک می شود. لذا حق کسی از دهانش گرفته نمی شود، بلکه از حق امام معصوم، به دیگران هم کمک می شود.
بنابر این:
چنین ضرب المثل هایی ممکن است در بعضی جاها صحیح باشد و در بسیاری از موارد هم با معیارهای دینی و اسلامی سازگاری ندارند و نمی توان با استناد به آنها از معیارها و ارزش ها دست کشید و از انجام وظایف عقلی و شرعی شانه خالی کرد.
_____________
آل عمران/ 92.
مجلسی، بحار الأنوار، ج 43، ص 82؛ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 182.
الكافي، ج 2، ص 164.
آیا این ضرب المثل ریشه ی دینی دارد؟ چراغی که به خانه رواست ...
پیوند: http://www.askdin.com/thread17532.html#post722037
پرسش:
ضرب المثل “چراغی که در خانه رواست در مسجد حرام است!” تا چه حد می تواند درست باشد؟ اگر درست باشد پس موضوع ایثار و فداکاری و یا کمک به کشورهای اسلامی مانند لبنان و … چه می شود؟ آیا این ضرب المثل ریشه اسلامی دارد؟
پاسخ:
با سلام و درود
در این زمینه چند نکته عرض می شود:
1. ضرب المثل ها کلام حکیمانه هستند و لذا نمی توان به اطلاق آنها تمسک کرد و گفت در همه جا و یا همه آنها صحیح اند.
2. قرآن توصیه به انفاق نموده و می فرماید: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»؛ به نيكى نمى رسيد تا از آنچه دوست مى داريد، (در راه خدا) مصرف كنيد.(1)
پیام این آیه، بر خلاف آن ضرب المثل است. آن ضرب المثل روا بودن بر منزل را ملاک قرار می دهد، در حالی که قرآن کریم می گوید آن چه بر خود دوست و روا داری را ببخش.
3. با رعایت ترتیب، فقرای اقوام، محله، شهر و … در اولویت هستند ولی کمک به فقرا و نیازمندان خارج از کشور نیز هیچ تضادی با کمک به نیازمندان داخل کشور ندارد.
4. از طرفی در روایت داریم “الجار ثم الدار"؛ اول همسایه بعد خانه. (2)
5. اسلام مرز جغرافیایی نمی شناسد، هر مسلمانی در هرگوشه این کره خاکی حق برادری به گردن مسلمانان دیگر دارند. و همچنين باید به همه انسانها فارغ از هر نوع مرزبندی اعم از دین و ملیت و نژاد و… کمک کرد و کرامت و شأن انسانی را مد نظر قرار داد.
“عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) أَنَّ النَّبِيَّ (ص) قَال: مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِم “
امام صادق علیه السلام از قول پیامبر اکردم(ص) فرمودند: کسی که صبح کند و اهتمام به امور مسلمین نداشته باشد، از مسلمان نیست. و کسی که بشنود صدای کمک خواستن مسلمانی را، و او را جواب ندهد، مسلمان نیست. (3)
مطلب دیگر؛
“انفال” ـ که شامل رودخانه ها، دریاها، منابع و جنگل ها و … است ـ حق امام معصوم(ع) است. و در زمان غیبت امام معصوم، حق استفاده (مدیریت مصرف) از این انفال بر عهده فقیه جامع الشرائط و حاکم شرع است.
ولی فقیه، یکی از وظایفش این است که این اموال را که متعلق به امام معصوم است، در راستای اموری که مورد رضایت ایشان است، هزینه نماید. یکی از امور مورد رضایت امام معصوم، رسیدگی و کمک به مسلمانان تحت فشار، و یا شیعیانی است که تحت فشار حکومت های ظالم، و یا به هر نحوی در مضیقه و فشار هستند، می باشد.
حتی اگر افراد غیر مسلمانی باشند که بوسیله کمک دولت اسلامی به آنها، به اسلام روی می آورند، این وظیفه حاکم اسلامی است.
لذا انفال حق شخصی یک عده ای از مردم و یا یک گروه خاص و یا یک کشور نیست، بلکه حق امام معصوم است. که منعفت آن باید در راستای گسترش و ترویج اسلام و جامعه اسلامی مصرف شود.
لذا از این حق انفال، هم در راستای منافع جامعه اسلامی خودمان استفاده می شود (درصد غالب و بیشتر آن)، و هم به دیگر مسلمانان کمک می شود. لذا حق کسی از دهانش گرفته نمی شود، بلکه از حق امام معصوم، به دیگران هم کمک می شود.
بنابر این:
چنین ضرب المثل هایی ممکن است در بعضی جاها صحیح باشد و در بسیاری از موارد هم با معیارهای دینی و اسلامی سازگاری ندارند و نمی توان با استناد به آنها از معیارها و ارزش ها دست کشید و از انجام وظایف عقلی و شرعی شانه خالی کرد.
_____________
آل عمران/ 92.
مجلسی، بحار الأنوار، ج 43، ص 82؛ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 182.
الكافي، ج 2، ص 164.
نکات ادبی سوره زخرف
پیوند: http://www.askdin.com/thread50377-2.html#post722080
پرسش:
مصادیق زیبایی ادبی در آیاتِ سوره زخرف چیست؟
پاسخ:
با سلام و درود
در ابتدا لازم به ذکر است هر آیه از حیث های مختلف می تواند اعجاز داشته باشد، لذا منحصر به یک بُعد و حیث نیست. از طرفی فصاحت و بلاغت را در همه آیات قرآن می توان دید. فصاحت و بلاغتی که حتی عرب فصیح، با آن همه قدرت و مهارت ادبی، نتوانست مانندی برای آن بیاورد.
بله، یکی از ابعاد اعجاز، اعجاز ادبی است و این که برخی آیات، برخی حیث های اعجازی را بیش از سایر آیات، نمود و آشکار می کنند.
نکته: در گرايش ادبى تفسير، به موضوعات زير توجه بيشترى شده است:
1- تجزيه آيات (صرف).
2- تركيب آيات (نحو).
3- واژه شناسى لغات و ريشه يابى آن ها (اشتقاق و لغت).
4- لغات دخيل در قرآن (لغاتى كه ريشه غير عربى دارد).
5- فصاحت و بلاغت آيات.
6- لغات هم معنا (مترادف ها) و مشترک هاى لفظى (وجوه و نظاير).
در ادامه به طور موردی به سه آیه اشاره می شود:
آیه اول:
«أَ وَ مَن يُنَشَّؤُاْ فىِ الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فىِ الخِصَامِ غَيرُ مُبِين»؛ آيا كسى را كه در لابلاى زينتها پرورش مى يابد و به هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مى خوانيد)؟!(1)
این آیه در عین ابطال باور و اعتقاد خرافی مشرکان، دو ویژگی مهم غالب زنان که از عواطف و احساسات آنان سرچشمه می گیرد را بیان می کند: یکی علاقه به زیور و زینت، و دیگری ضعیف بودن در جدال و محاجه، به خاطر داشتن حیا و شرم.
در آيه 9 همین سوره، آمد كه مشركان، خالقِ هستى را خداوندِ عزيز عليم مى دانستند، اين آيه مى فرمايد: شما كه خالق را عزيز عليم مى دانيد، چرا براى او دختران را قرار مى دهيد كه در زينت و زيور پرورش مى يابند و در گفتگوها، عواطف و احساساتشان غالب است. در حالى كه لازمه عزيز بودن، صلابت و قاطعيّت و لازمه علم، استدلال و منطق است، نه رفتار عاطفى و احساسى.
بنابر این، خداوند در این آیه با استدلالی خیلی ساده و در عین حال دقیق، باور خرافی مشرکان (کراهت از دختر دار شدن، و به جه هتک ساحت پروردگار، فرشتگان را دختران خدا دانستن) را تخطئه کرده و مردود دانسته است.
نکته: مراد آیه شریفه، تحقير زن نيست، بلكه در راستای ابطال اعتقاد و باور مشرکان، به زن اشاره شده، و الّا مخلوق كجا و فرزند خدا و همجنس بودن با خدا كجا!؟
آیه دوم:
«أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تهْدِى الْعُمْىَ وَ مَن كاَنَ فىِ ضَلَالٍ مُّبِين»؛ (اى پيامبر!) آيا تو مىتوانى سخن خود را به گوش كران برسانى، يا كوران و كسانى را كه در گمراهى آشكارى هستند هدايت كنى؟!(2)
شبيه اين معنا در آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است، كه افراد لجوج و هدايت ناپذير، و هواپرستان بى بصيرت و غرق گناه را، به كران و كوران (3) و گاه به مردگان (4) تشبيه كرده است.
اين تعبيرات همه به خاطر آن است كه قرآن براى انسان، دو نوع گوش و چشم و حيات قائل است؛ گوش و چشم و حيات ظاهر، و گوش و چشم و حيات باطن. و مهم بخش دوم از درک و ديد و حيات است، كه وقتى از كار بيفتد، نه پند و اندرز مفيد خواهد بود و نه انذار و هشدار!
در تفسیر فخررازی در وجه این تشبیه آمده: انسان هنگامى كه مشغول به دنيا مى شود به كسى مى ماند كه چشمانش درد مختصرى پيدا كرده، هر قدر اشتغالش به دنيا بيشتر، و تمايلش به ماديات شديدتر، و بى اعتنائيش به روحانيات فزونتر مى گردد، از آن درد چشم به نقصان ديد، و از آن، به مرحله كورى مى رسد. اين همان چيزى است كه دلائل قطعى در زمينه تشديد روحيات منفى و مثبت در انسان، و رسوخ ملكات در وجود او، بر اثر تكرار و اصرار بر عمل، به ثبوت رسانده است؛ و قرآن نيز همين ترتيب را رعايت فرموده است.(5)
به بیان دیگر؛ اگر زمينه پذيرش نباشد حتى سخن رسول خدا اثرى نخواهد داشت؛ و زمینه پذیرش، شنوا و بینا بودن گوش و چشم دل است. اگر گوش و چشم قلبى باز باشد، آثار هدايت ظاهر می شود.
از طرفی، آیه شریفه، انكارى است همراه با تعجب؛ و مقصود اين است كه ای پیامبر نمى توانى آنان را به جبر به ايمان وادار كنى؛ لذا به خودت ناراحتی و سختی نده.
آیه سوم:
«وَ هُوَ الَّذِى فىِ السَّمَاءِ إِلَاهٌ وَ فىِ الْأَرْضِ إِلَاهٌ وَ هُوَ الحَكِيمُ الْعَلِيمُ وَ تَبَارَكَ الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»؛ او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود و او حكيم و عليم است. پر بركت و پايدار است كسى كه حكومت آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو است از آن اوست و آگاهى از قيام قيامت نزد اوست و به سوى او بازگردانده مى شويد.(6)
در همین دو آيه، هفت توصيف براى خداوند آمده است كه همه در تحكيم مبانى توحيد مؤثر است:
1ـ خداوند، هم در آسمان معبود است و هم در زمین. تكرار كلمه «إله» نشان آن است که توحيد و يكتاپرستى محور اصلى اختلاف پيامبر با مشركان بوده است.
2و3ـ خداوند حكيم و عليم است و حكمت و علم مطلق، مخصوص خداست. كسى سزاوار پرستش است كه داراى علم و حكمت بى نهايت باشد.
4ـ خداوند جاودان، دائمی و سرچشمه خیرات است.
5ـ خداوند مالک آسمان و زمین و … است.
6ـ تنها خداوند از قیام قیامت آگاه است.
7ـ تنها خداوند مرجع است و سرنوشت همه در قیامت به دست اوست.
نکته: این که بطور موردی بخواهیم آیات یک سوره را بررسی ادبی نماییم، در این مجال نمی گنجد؛ از اینرو به ذکر تفاسیر ادبی اکتفا نموده و شما و دیگران را به مطالعه آن کتب، ارجاع می دهیم:
«أنوار التنزيل و أسرار التأويل»، بیضاوی، ج 5، ص 86.
«مجمع البيان في تفسير القرآن»، طبرسی، ج 9، ص 60.
«البحر المحيط في التفسير»، ابوحیان اندلسی، ج 9، ص 357.
«الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل»، زمخشری، ج 4، ص 235.
و تفاسیر دیگری مانند:
«املاء مامّن به الرحمان من وجوه الاعراب و القرايات فى جميع القرآن»، العكبرى.
«التحصيل فى مختصر التفصيل»، ابو العباس اندلسى.
نظم الدرر فى تناسب الآيات و السور (تفسير بقاعى)، برهان الدين بقاعى.
_________
1. زخرف: 43/ 18.
2. زخرف: 43/ 40.
3. یونس: 10/ 42.
4. نمل: 27/ 80.
5. فخررازی، مفاتيح الغيب، نرم افزار جامع التفاسیر نور، ج 27، ص 634.
6. زخرف: 43/ 84و85.
نقاط ضعف انسان از دیدگاه قرآن
پیوند: http://www.askdin.com/thread27327.html#post721712
پرسش:
نقاط ضعف انسان از دیدگاه قران و حدیث چیست؟
پاسخ:
با سلام و درود
بطور اختصار به آیاتی که برخی خصوصیات انسان را معرفی و او را مورد مذمت قرار داده، اشاره می شود:
ضعیف
«يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعيفاً»؛ خدا ميخواهد (با احكام مربوط به ازدواج با كنيزان و مانند آن،) كار را بر شما سبك كند و انسان، ضعيف آفريده شده (و در برابر طوفان غرايز، مقاومت او كم است).(1)
عجول
«وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً»؛ انسان (بر اثر شتابزدگى)، بديها را طلب مى كند آن گونه كه نيكيها را مى طلبد و انسان، هميشه عجول بوده است!(2)
ناسپاس
«وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً»؛ و هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد، جز او، تمام كسانى را كه (براى حل مشكلات خود) مى خوانيد، فراموش مى كنيد اما هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد، روى مى گردانيد و انسان، بسيار ناسپاس است!(3)
تنگ نظر
«قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً»؛ بگو: «اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد. در آن صورت، (بخاطر تنگ نظرى) امساك مىكرديد، مبادا انفاق، مايه تنگدستى شما شود» و انسان تنگ نظر است!(4)
مجادله گر
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً»؛ و در اين قرآن، از هر گونه مثلى براى مردم بيان كردهايم ولى انسان بيش از هر چيز، به مجادله مى پردازد!(5)
عجول
«خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُريكُمْ آياتي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ»؛ (آرى،) انسان از عجله آفريده شده ولى عجله نكنيد بزودى آياتم را به شما نشان خواهم داد!(6)
بسیار ظالم و جاهل
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»؛ ما امانت (تعهّد، تكليف، و ولايت الهيّه) را بر آسمانها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسيدند امّا انسان آن را بر دوش كشيد او بسيار ظالم و جاهل بود، (چون قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد)!(7)
طغیانگر
«أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ»؛ آيا انسان نمى داند كه ما او را از نطفه اى بى ارزش آفريديم؟! و او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه) به مخاصمه آشكار (با ما) برخاست!(8)
در مشکلات، مأیوس
«لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ»؛ انسان هرگز از تقاضاى نيكى (و نعمت) خسته نمى شود و هر گاه شرّ و بدى به او رسد، بسيار مأيوس و نوميد مى گردد!(9)
در سختی ها، ناامید
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً»؛ هنگامى كه به انسان نعمت مى بخشيم، (از حق) روى مى گرداند و متكبرانه دور مى شود و هنگامى كه (كمترين) بدى به او مى رسد، (از همه چيز) مايوس مى گردد!(10)
متکبر و ناسپاس
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَريض»؛ و هر گاه به انسان (غافل و بى خبر) نعمت دهيم، روى مى گرداند و به حال تكبّر از حق دور مى شود ولى هر گاه مختصر ناراحتى به او رسد، تقاضاى فراوان و مستمرّ (براى بر طرف شدن آن) دارد!(11)
در مشکلات، ناامید و ناسپاس
«وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ»؛ و اگر از جانب خويش، نعمتى به انسان بچشانيم، سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود!(12)
ستمگر و ناسپاس
«وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»؛ و از هر چيزى كه از او خواستيد، به شما داد و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد كرد! انسان، ستمگر و ناسپاس است!(13)
ناسپاس
«فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَئهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبىِّ أَهَانَن»؛ امّا انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش، اكرام مى كند و نعمت مى بخشد (مغرور مى شود و) مى گويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است! و امّا هنگامى كه براى امتحان، روزيش را بر او تنگ مى گيرد (مأيوس مى شود و) مى گويد: «پروردگارم مرا خوار كرده است!»(14)
ناسپاس
«وَ هُوَ الَّذي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ»؛ و او كسى است كه شما را زنده كرد، سپس مى ميراند، بار ديگر زنده مى كند، امّا اين انسان بسيار ناسپاس است.(15)
ناسپاس
«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَليلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ»؛ هنگامى كه انسان را زيانى رسد، پروردگار خود را مى خواند و بسوى او باز مى گردد امّا هنگامى كه نعمتى از خود به او عطا كند، آنچه را به خاطر آن قبلًا خدا را مى خواند از ياد مى برد و براى خداوند همتايانى قرار مى دهد تا مردم را از راه او منحرف سازد بگو: «چند روزى از كفرت بهره گير كه از دوزخيانى!»(16)
ناسپاس
«فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ»؛ هنگامى كه انسان را زيانى رسد، ما را (براى حلّ مشكلش) مى خواند سپس هنگامى كه از جانب خود به او نعمتى دهيم، مى گويد: «اين نعمت را بخاطر كاردانى خودم به من داده اند» ولى اين وسيله آزمايش (آنها) است، امّا بيشترشان نمى دانند.(17)
ناسپاس
«وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ»؛ و هنگامى كه ما رحمتى از سوى خود به انسان بچشانيم به آن دلخوش مى شود، و اگر بلايى بخاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها رسد (به كفران مى پردازند)، چرا كه انسان بسيار كفران كننده است!(18)
بسیار ناسپاس
«وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبينٌ»؛ آنها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قرار دادند (و ملائكه را دختران خدا خواندند) انسان كفران كننده آشكارى است.(19)
حریص
«إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»؛ به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است.(20)
طغیانگر
«كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى»؛ چنين نيست (كه شما مى پنداريد) به يقين انسان طغيان مى كند.(21)
ناسپاس
«إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ»؛ كه انسان در برابر نعمتهاى پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است.(22)
زیانکار
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ»؛ كه انسانها همه در زيانند.(23)
مغرور بودن
«يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ»؛ اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته است؟(24)
دوستدار مادیات
«وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ»؛ و او علاقه شديد به مال دارد.(25)
فراموشکار
«وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم»؛ و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به «خود فراموشى» گرفتار كرد، آنها فاسقانند.(26)
گمان می کند کسی او را نمی بیند
«أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ»؛ آيا (انسان) گمان مى كند هيچ كس او را نديده (كه عمل خيرى انجام نداده) است؟!(27)
احساس بی نیازی
«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»؛ چنين نيست (كه شما مى پنداريد) به يقين انسان طغيان مى كند، از اينكه خود را بى نياز ببيند!(28)
خطر لغزش
«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ»؛ بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است.(29)
بزنگاه های انحراف
«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْث»؛ محبّت امور مادى، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است (تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند).(30)
نکته:
افزون بر این که همه موارد فوق، هشدار و تذکر به انسان است، خداوند خوبی و بدی را هم به انسان الهام کرده است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»؛ سپس فجور و تقوا (شرّ و خيرش) را به او الهام كرده است.(31)
و او را به بهترین صورت آفریده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»؛ كه ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم.(32)
ولی این انسان راهی دیگر می رود: «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ»؛ سپس او را به پايين ترين مرحله بازگردانديم.(33)
و در قیامت، انسان را بر هر چه کرده آگاه می کنند؛ البته خودش به کرده اش آگاه است: «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ»؛ بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است.(34)
________________
نساء/ 28.
اسراء/ 11.
اسراء/ 67.
اسراء/ 100.
کهف/ 54.
انبیاء/ 37.
احزاب/ 72.
یس/ 77.
فصلت/ 49.
اسراء/ 83.
فصلت/ 51.
هود/ 9.
ابراهیم/ 34.
فجر/ 15 و 16.
حج/ 66.
زمر/ 8.
زمر/ 49.
شوری/ 48.
زخرف/ 15.
معارج/ 19.
علق/ 6.
عادیات/ 6.
عصر/ 2.
انفطار/ 6.
عادیات/8.
حشر/ 19.
بلد/ 7.
علق/ 6 و 7.
حدید/ 20.
آل عمران/ 14.
شمس/ 8.
تین/ 4.
تین/ 5.
قیامة/ 14.