رابطه متغیر و ثابت
پیوند: http://www.askdin.com/thread41968-6.html#post567400
شبهه: دگرگونيهاي كه در عالم طبيعت رخ ميدهد متغيّر است و هر متغيري لاجرم علت ميخواهد؛ زيرا وقتي هر وجود متغير و متجدّدي مسبوق به وجود متغير ديگري است، در واقع علت تجدد آن ميباشد، و اين علت متجدّد متغيّر نيز بايد متجدّد و متغيّر باشد و علتِ علت آن نيز بايد متجدّد و متغيّر باشد و اين امر يا منتهي به تسلسل و يا دور و يا به تغيّر در ذات مبدأ اول كه خداوند باشد ميگردد.
پاسخ: در پاسخ به این اشکال، چند نکته حائز اهمیت است:
نکته اول: طبق نظر صدرالمتألهين: متغيّر، آن وقت به علتي متغير نياز دارد كه تغيّر وصف ذاتي آن متغيّر نباشد، در اين صورت است كه قاعدة هر متغيري نيازمند به علت متغير است صادق خواهد بود. در مورد موجوداتي كه تغيّر وصف ذاتي آنها نيست و از خارج بر آنها عارض و زائد بر ذات آنهاست، علت بايد دو كار را انجام دهد؛ يكي آفريدن خود شيء و ديگري ايجاد دگرگوني و حركت در آن. ولي موجوداتي كه ذاتاً سيالاند وجود آنها عين سيلان و حركت هستند، ديگر نيازي به علت متغيّر ندارند. در واقع، آفريدن آنها عين حركت بخشيدن به آنهاست و جاعل به جعل بسيط آنها را جعل ميكند.(1)
نکته دوم: اصولاً حرکت در اشیائی متصور است که وجود آن، از جمیع جهات، فعلیت و تحقق نباشد یعنی مجموعی باشد از قوه و فعل؛ مانند: همه اجسام. اما اگر وجود شیء از تمام جهات، فعلیت باشد و هیچ حالت بالقوه ای نداشته باشد، مانند وجود مقدس حق تعالی، اصلاً حرکت در آن متصور نیست؛ زیرا فعلیت مطلق و وجوب من جمیع جهات، با زوال و حدوث و با خروج از قوه به فعل قابل جمع و سازگار نیست.
نکته سوم: از منظر صدر المتالهین، طبایع عالم، متحرک بما هو متحرک و متغیر بما هو متغیرند، یعنی جسم چیزی نیست که صرفا حرکت بر او عارض شده باشد و احیانا حرکت از او سلب شود و حالت عدم حرکت او را سکون بنامیم، بلکه طبایع عالم عین حرکت میباشند. یعنی حرکت و تغییر در ذات عالم وجود دارد. از اینرو این معنا نمی تواند مجاز بودن حرکت و تغییر را برساند.
نکته چهارم: اگر گفته شود بر اساس اصل “سنخیت علت و معلول"، چون حركت به معناي تجدد و بيقراري است، علت مباشر حركت نيز بايد متجدد و بيقرار باشد. در مقام پاسخ جناب صدرالمتألهين؛ حقايق ثابت عالم كه عبارت از مجرّدات باشند، را از موجودات مادي جدا نمی داند و معتقد است ميان موجودات مجرّد و مادي هيچ فاصلهاي نيست بلكه همانند درجات حرارت كه درجه صدم، مرتبة شديدتر حرارت و درجه دهم مرتبة پايينتر و ضعيفتر آن است، هستند بدون آنكه درجه صدم حرارت از درجه دهم جدا باشد. موجودات مجرّد درجه شديدي از موجودات مادّي محسوب ميشود و موجودات مادي درجه ضعيفتر آنها.
نکته پنجم: درست است که قاعدهي فلسفی«فاقد شيء معطي شيء نمي شود»، قاعده اي است فلسفي و استثنا ناپذير و طبق اين قاعده، هر علتي بايد واجد همان معلول باشد كه ايجادش نموده است اما چنان كه در مبحث جعل، گفتیم: اثري كه علّت موجده در معلول مي گذارد، فقط در وجود است، به جعل و آفرینش بسیط، فلذا ماهيّت، صفات و آثار معلول، ارتباطي با علّت حقیقی یعنی خداوند ندارد. بنابراين، علّت هستی بخش، كمالي را كه به معلول مي دهد، صرفاً كمال وجودي است. شهید مرتضی مطهری (ره) نیز در اینباره معتقد است: “قاعده فلسفی «معطی شی ء فاقد شی ء نمی تواند باشد» برای بعضی مایه ی اشتباه می شود. فكر می كنند كه مقصود این است كه هر علتی به هر معلولی هر چیزی می دهد باید خودش همان را داشته باشد. آیا خدا كه جسم را خلق كرده، خودش باید دارای جسمیت باشد؟! مقصود این نیست؛ مقصود این است كه معطی یك كمال، فاقد آن كمال نیست، بلكه واجد آن كمال در مرتبه ی اعلی است؛ یعنی آن كمالی را كه در مرتبه ی پایین تر می دهد خودش آن را در مرتبه ی بالاتر دارد."(2)
نکته ششم: طبق نظر حکما با وجود آنكه هر چيز داراي يك ماهيت و يك وجود است، اما مي دانيم كه هر چيز از لحاظ تحقق خارجي فقط يك چيز است و نمي تواند بيش از يك چيز باشد. (یعنی ما در خارج دوچیز جداگانه نداریم یکی وجو.د و دیگری ماهیت) مثلاً ما در برابر خود فقط درخت يا انسان يا قلم را مي بينيم نه وجود درخت و خود درخت يا وجود انسان و خود انسان… ; چون هر شيء خارجي ـ يعني شيء متحقق و موجود ـ فقط يك چيز است نه دو چيز، پس يا تحقق اشياء، با ماهيات آنهاست، يا با وجود آنها. و يكي از آندو «اصالت» دارد و ديگري سايه آنست و ذهن فعال انسان آنرا از آن ديگري انتزاع مي كند. بنابر این وجود که باشد. ماهیات هم با آن ملازمت دارد. و وقتی پذیرفتیم که اصالت با وجود است و ماهیت بواسطه وجود از حد استواء خارج می شود مطالب قبلی ما نیز ثابت می شود.
نکته هفتم: طبق نظر جناب ملاصدرا در حرکت جوهری، حرکت جزو ماهیات نیست بلکه وجود جسم است که ذاتی آن است، بنابر این موضوع حرکت، ماهیت نیست که تنها ساخته ذهن فعال باشد. وقتی گفته می شود حرکت، وجود جسم است یعنی وجودش واقعیت دارد. وقتی حرکت، وجود جسم شد دیگر نمی توان بر آن حکم ماهیات را حمل نمود، بنابر این چنانکه حقیقت وجود اصالت دارد، حرکت نیز که وجود جسم و ذاتی آن است نیز اصالت دارد.
نکته هشتم: برای درک صحیح اصل فلسفی “هر حركتی نيازمند محرك است” آشنایی با تفاوت بین حرکت عرضی با حرکت جوهری راهگشاست: در باب حركت عرضی اگر ما میگوئيم نيازمند به محرك است اين نياز به نحو جعل تأليفی است يعنی نيازمند به چيزی است كه حركت را به او بدهد، نيروئی كه حركت را به شیء اضافه نمايد، مثل اينكه میگوئيم علتی علم يا قيام را به زيد بدهد، البته زيد يك چيز و علم چيز ديگری است و آن علت، ايندو را متحد و به هم مرتبط ساخته است. در باب حركت جوهری نيز میگوئيم حركت نيازمند به محرك است و اصل نياز حركت به محرك را انكار نمی كنيم ولی جاعل حركت در اينجا به معنای “يجعل نفسه” است نه بمعنی “يجعله متحركا".
در پایان در باب رابطه ثابت و متغیر با مبحث قوه و فعل گفتنی است: اصولاً قوه محض(هیولا) نمی تواند جریان فعلیت یافتن را در موجودات جعل و ایجاد کند و همین مبنا ضرورت محرکی که دارای فعلیت باشد را در حرکات جوهری و عرضی ثابت می کند. ملاصدرا بعد از استدراكات فوق میگويد از اين ها میتوان چنين نتيجه گرفت كه، ما قبلا گفتيم حركت، تحليل میشود به قوه و فعل، ولی همه قوه ها منتهی میشوند به قوه محض و تمام فعليت ها نيز برمی گردند به فعليت محض. (3)
پاورقی_____________________________
- اسفار، ج3،ص56.
- درسهای اسفار ج1 فصل 12.
- برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: حرکت و زمان در فلسفه اسلامی، استاد شهید مرتضی مطهری (ره)، فصل 12، صص 90 - 105.
نمیتونم به زندگی با همسرم ادامه بدم ...
پیوند: http://www.askdin.com/thread38861.html#post510003
سوال:سلام.هشت سال پیش قرار بود با پسری ازدواج کنم که عاشقانه همدیگرو دوست داشتیم و با وجود مخالفت شدید خانواده ها و تمامی مشکلاتی که سر راهمون قرار دادند با هم نامزد شدیم اما بدلیل مسائلی نامزدی ما بهم خورد مدتی بعد با پیشنهاد و اصرار خانواده با شخص دیگری ازدواج کردم علاقه من به نامزد سابقم بعد از ازدواج هم از بین نرفت با وجود خوبی های شوهرم و کمکهای فراوانی که بهم کرد موفق شدم هم درسم را ادامه بدم و هم در اداره ای که دوستش معرفیم کرده بود استخدام بشم اما هرگز علاقه ای نسبت به همسرم در من بوجود نیامد و فقط خود را مدیون ایشان میدانستم طوری که فقط احساس احترام و سپاس گذاری بهشون داشتم تا اینکه پنج ماه پیش نامزد سابقم رو دیدم گفت تو تمام این مدت نتونسته فراموشم کنه و با کس دیگه ای ازدواج کنه و اینکه تا آخر عمر منتظرم میمونه علاقه منم به اون کوچکترین تغییری نکرده مخصوصا الان - اصلا لحظه ای رو نمیتونم بهش فکر نکنم دیگه علاقه ای به همسرم ندارم و نمیتونم به زندگی با این شخص ادامه بدم حتی اگه به کسی که دوستش دارم نرسم نمیتونم با همسرم زندگی کنم ولی چطور با وجدانم کنار بیام که باعث شم زندگی همسرو فرزند چهار سالم از بین بره.
پاسخ:
بسمه تعالی با تقدیم سلام و تحیت و نیز عرض خوش آمد محضر جنابعالی
شرایط شما را درک میکنم و از این بابت متاسفم…
زمان ازدواج شما با همسرتان زمان نامناسبی بوده و ابتدا لازم بود فرد قبلی را فراموش کرده و سپس اقدام به ازدواج می کردید. در عین حال لازم است بپذیرید که شرایط شما به گونه ای نیست که با جدایی از همسر و ازدواج با شخص قبلی، آرامش و خوشبختی شما تضمین گردد!
چه بسا ممکن بود 8 سال پیش در پی ازدواج با فرد قبلی، خوشبخت می شدید ( تاکید می کنم ممکن بود چرا که همان موانعی که به آنها اشاره کردید کافی بود تا به هدف خود از ازدواج با ابشان نرسید)
خوب به این نکته توجه کنید؛
عشق سناریویی است که از یک منظر قوامش به کامل شدن است، لذا اگر این سناریو در عینیت و واقعیتها ( زندگی شما در کنار همسر) کامل نگردد، ذهن و خیال به تکمیل آن می پردازد ( زندگی با فرد قبلی)، اما به یاد داشته باشید دلیلی وجود ندارد که آنچه را که ذهن و خیال شما برای تکمیل سناریوی عشق ساخته است در واقعیت و خارج نیز همانگونه پیش رود… طبعا خود شما در برخی موارد، افرادی را سراغ دارید که مقطعی را عاشق بوده اند اما با گذشت زمان و بعد از وصال واقعیت چیز دیگری را به اثبات رسانده است چرا که واقعیت تابع سناریوهای ذهنی افراد نیست!!!
ضمن اینکه به یاد داشته باشید که در زندگی مشترک است که عیبها و نقصها بروز پیدا می کند و نه در فضای نامزدی و… لذا دوست داشتنی که در کانون خانواده اتفاق بیفتد قابل مقایسه با دوست داشتن ناشی از فضای رمانتیک و عاشقانه نیست. بنابراین همسر شما، شما را دوست دارد با تمام نقصها و ضعفهایی که دارید اما فرد قبلی شما را دوست دارد بدون اینکه از ضعفهای شما آگاهی لازم را داشته باشد…
به خدای بزرگ توکل کنید و خودتان را جای همسرتان قرار دهید و از دامن زدن و زنده کردن خاطرات گذشته اجتناب کنید، تصمیم بگیرید با فرد قبلی رو در رو نشوید و هیچگونه ارتباطی با وی نداشته باشید… و از خود سوال کنید واقعا در زندگی چه چیزی کم دارید؟
ادامه یافتن چنین فضایی برای زندگی شخصی و مشترکتان آسیب زا است لذا در صورت استمرار ضرورت دارد تا به صورت حضوری با یک روانشناس خانم که از تجربه و دانش کافی برخوردار است مشورت نمایید.
از خداوند متعال آرامش و سعادت شما را مسئلت دارم
و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین
آیا معصوم همه چیز را میداند؟
پیوند: http://www.askdin.com/thread31470-5.html#post562572
پرسش:
آیا معصومین علیهم السلام همه چیز را میدانند؟ و حتی به کنه ذات خدا پی میبرند؟ آیا معصوم سهو و نسیان دارد؟
پاسخ:
معصومین علیهم السلام علم خود را از رسول خدا صل الله علیه و آله گرفته اند و علم رسول خدا چیزی جز علم قرآن کریم نبود با توجه به اینکه هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در قرآن کریم است « لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی كِتابٍ مُبینٍ»(انعام 59) و همچنین بیان کننده هر چیزی است « وَ نَزَّلْنا عَلَیكَ الْكِتابَ تِبْیاناً لِكُلِّ شَیءٍ»(نحل 89) در نتیجه معصومین علیهم السلام بر هر چیزی علم دارند چون علمشان را از رسول الله گرفتند و علم رسول الله نیز علم قرآن کریم است که تبیانا لکل شی می باشد .
در البرهان فى تفسیر القرآن از قول امام صادق (ع) آمده است: « من زاده ی رسول خدایم و منم كه كتاب خدا را می دانم ؛ كه در آن است آغاز خلقت و آْنچه تا روز قیامت خواهد بود ؛ و در اوست خبر آسمان و خبر زمین و خبر بهشت و جهنّم و خبر آنچه بود و خواهد بود. من اینها را می دانم چنان كه گویی به كف دست خود می نگرم ؛ خداوند عز و جل می فرماید: در اوست بیان هر چیزی» (1)
امام صادق (علیه السلام) می فرمودند: « من می دانم هر آنچه را كه در آسمان ها و زمین است و می دانم هر آنچه را كه در بهشت و جهنّم است؛ و می دانم آنچه را كه بوده و خواهد بود؛ سپس مكثی كرد و مشاهده نمود كه این سخن بر شنوندگان بزرگ جلوه كرده است؛ لذا فرمودند: من این امور را از كتاب خدا دانسته ام ؛ خدای عزّ و جلّ فرموده كه در آن است بیان هر چیزی. » (2)
و همچنیین فرمودند: «نحن ولاة أمر اللّه، و خزنة علم اللّه » ماییم والیان امر خدا و مخزن علم خدا (3)
اما علم به ذات خدا و معرفت كنه خدا براي احدي ميسّر نيست، خداوند در مقام ذات احد است و لا غیر له و لا ثانی له و کسی حتی رسول خدا(صل الله علیه آله) به کنه ذات دسترسی ندارد ، ائمه علیهم السلام به غیر از کنه ذات علم به همه وقایع عالم هستی دارند. حضرت امیر المومنین علی علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه به این حقیقت اشاره فرمود: « الَّذى لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ» خدايى كه انديشه هاى بلند او را درك ننمايند.
آیت الله مصباح در این رابطه می فرمایند:
« در شناخت خدا که از راه دل ممکن است اگر منظور شناختی باشد که انسان احاطه بر ذات پیدا کند، این چنین شناختی برای احدی ممکن نیست حتی برای پیامبران و ائمه (سلام الله علیهم اجمعین)، چون ذات خدا نامحدود است و محدود در هر رتبه و مقامی که باشد نمی تواند به کنه نامحدود برسد»(4)
شبهه ای که در این راستا مطرح می شود این است که اگر امام(ع) از هر تر و خشکی آگاه باشد، چه تفاوتی با خداوند دارد؟ در جواب عرض می شود تفاوتش در این است که این علم برای خداوند تبارک و تعالی ذاتی است اما برای ذوات مقدس ائمه اظهار علیهم السلام عرضی است (ذاتی نیست). مطلب دیگر اینکه سهو و نسیان در ارتباط با امور دینی و مسائل امامت و رهبری برای این بزرگواران محال است؛ علامه مجلسی این مطلب را در کتاب حق الیقین بیان کرده است: در احادیث صحیحه بسیار وارد شده است كه رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه علیهم از اول سن تا آخر سن مؤیدند بروح القدس كه ایشان را تعلیم و تسدید می نماید و از سهو و خطا و نسیان نگاه میدارد. (5)
اما در ارتباط با امور روزمره و زندگی عادی ممکن است دچار سهو و فراموشی بشوند (6)
نکته:
ائمه علیهم السلام دو گونه علم دارند ؛ علم عادی که همانند سایر مردم تکلیف آور است، و علم غیب که از جانب خدا بوده و الهی است این نوع علم تکلیف آور نمی باشد. ائمه علیهم السلام هر لحظه در همه جا ناظر بر اعمال هستند و هیچ امری حتی نجواهای پنهانی انسان ها از ایشان پنهان نیست فلذا بر اسرار عالم هستی آگاهی دارند.
گاهی برای قضاوت نزد امیر المومنین علی علیه اسلام می آمدند ، حضرت با اینکه از غیب آگاه است و می داند چه کسی گناهگار است اما مطابق علم غیب رفتار نمی کردند بلکه دعوی بینه کرده و بر اساس شواهد و بینه(علم عادی ، اسباب و علل طبیعی) قضاوت می فرمودند نه بر اساس علم الهی ، چون این نوع علم تکلیف آور نیست و اساسا این علم جزو قضای حتمی الهی است و مخالفت با چنین علمی ممکن پذیر نیست.
ممکن است سوالی در این بین مطرح شود که آیا معصومین علیهم السلام بر علومی تجربی نیز علم داشته اند یا نه؟ در پاسخ به این پرسش عرض می شود: رسالت قرآن کریم و انبیاء و اولیای الهی در راستای هدف خلقت است فلذا علم از دیدگاه ائمه علیهم السلام علومی است که در این راستا کاربرد داشته باشد.
منظور از علم، علوم حقیقی است نه علوم تجربی ، با توجه به اینکه علوم تجربی یقینی نیستند و هر آن دست خوش تغییر بوده و توسط خود دانشمندان نقض شده و نظریات جدیدی مطرح می شود ، یقین آور نمی باشند.
بنابراین عالم مطلق بودن ائمه علیهم السلام مستلزم این نیست که این بزرگواران به فرمول های فیزیک و شیمی و … هم عالم باشند چرا که معلوم نیست این علوم از علوم حقیقی باشند چون صد در صد مطابق با واقع نیستند . (7)
البته در این رابطه بین صاحب نظران اختلاف وجود دارد ، برخی بر این عقیده اند که اگر چه آیات قرآن کریم ظاهرا اشاره ای به این فرمول ها ندارد اما برای اهلش قابل استخراج است .(8)
برخی دیگر از صاحب نظران شأن قرآن کریم را بالاتر از این می دانند که بدین گونه مسائل بپردازد ، شأن قرآن هدایت گری است و در راستای هدایت بشر است .
در رابطه با این موضوع کتب زیر را ملاحظه بفرمایید:
ولايت تكويني و تشريعي ، همچنین؛فروغ امامت در دعای ندبه آیت الله صافی
………………………………………….. ………………………………………….. ……
1.سید هاشم بحرانی،البرهان فى تفسیر القرآن،چاپ اول تهران 1416، ج1، ص: 32
2. تفسیر كنز الدقائق و بحر الغرائب،چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی،چاپ اول تهران 1368 ش، ج6، ص: 454
3. تفسیر الصراط المستقیم،انتشارات موسسه انصاریان، چاپ اول قم 1416ق، ج2 ،ص203
4. معارف قرآن ، آیت الله مصباح یزدی ص 94 تا ص 96
5. علامه مجلسی،حق الیقین، ص: 34
6. قطب راوندی، الخرائج و الجرائح،مدرسه امام مهدی، چاپ اول قم 1409، ج1 ،ص102
7. «نیلس بور ، نظریّه پرداز یکی از مدلهای اتم ، گفته: « این اشتباه است که فکر کنیم وظیفه ی فیزیک کشف ماهیّت طبیعت است. فیزیک مربوط است به آنچه که ما می توانیم درباره ی طبیعت بگوییم. »(تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، نوشته دکتر مهدی گلشنی ، ص81)
8. ابوحامد غزالی «احیاء العلوم» بیروت چاپ دارالمعرفه ج1، ص 289، و جواهر القرآن، فصل چهارم، ص 18
متعه
پیوند: http://www.askdin.com/thread31538-5.html#post565102
پرسش: آیا متعه ستم به همسر اول است؟ اگر مردی با اینکه زندگی اول او زندگی خوب و سالمی است، بخاطر هوسبازی، می تواند اقدام به صیغه یا ازدواج مجدد کند؟
پاسخ:
در اینکه متعه در دین اسلام حلال است هیچ شکی نیست، اما در بسیاری از موارد از جمله در جایی که مرد همسردار که بی نیاز از متعه است، اقدام به متعه کند از روایات بدست می اید که چنین متعه ای مکروه است.
تشریع متعه برای عیاشی و هوسرانی نیست، بلکه برای رفاه افرادی تشریع شده که امکان ازدواج دائم را ندارند، به همین جهت وقتی از حضرت ابوالحسن علیه السلام در باره متعه سؤال شد در پاسخ فرمودند: «هى مباح مطلق لمن لم يغنه اللَّه بالتزويج فليستعفف بالمتعة فان استغنى عنها بالتزويج فهى مباح له اذا غالب عنها» متعه حلال و مباح است برای کسی که به وسیله ازدواج دائم بینیاز نشده است. پس به وسیله متعه خودش را از گناه نجات میدهد. اما کسی به وسیله ازدواج دائم بینیاز شده در صورتی متعه برایش مباح است که از همسرش دور شده باشد.(1)
مطابق اين حديث متعه براي نيازمندان تشريع شده است. نه براي عياشان. متعه براي تامين «عفت» است. نه ابزار بيعفّتي. متعه براي رفع نياز جنسي است. نه براي تشعيل شعله شهوت.
از جمله مواردی که ازدواج موقت در روایت مورد نهی واقع شده موردی است که فرد همسر دارد و نیاز جنسیش هم برطرف میشود و از سوی دیگر همسرش هم نیاز جنسی به او دارد و او ازدواج موقت میکند و با این عملش موجب میشود همسرش به دستورات دینی بد بین شود ویا احیانا امامان معصوم که متعه را جایز شمرده اند مورد لعنت ونفرین قرار دهد این مضمون در روایتی از امام رضا علیه السلام امده است که حضرت میفرماید بر متعه اصرار نورزید بر شما است که سنت را به پا دارید نه اینکه از زنان خودتان باز بمانید. ودر نتیجه موجب کفر و تبری آنان از ما شوید وموجب شوید که آنان لعن ونفرين کنند دستور دهنده به متعه را .نتیجه اینکه:
متعه يك راه حل براي موارد غير عادي بوده كه شخص نزد خانواده اش نيست يا امكان ازدواج دائم ندارد يا … ، خلاصه يك راه حل براي مواقع غير عادي است و براي كساني كه امكان ازدواج دائم داشته باشد، متعه پسنديده نيست. (طبق روایات چنین متعه ای مکروه است) و به همين جهت هم به متعه به خودي خود سفارش نشده و تشويق نگرديده است گر چه مباح مي باشد.
رواياتي هم كه متعه را تشويق مي كند نه از جهت مستحب بودن خود متعه است. بلكه از جهت اين است كه فرد با اين عمل با كسي كه متعه را به ناحق حرام كرده و در حوزه تشريع به حرام وارد شده، مبارزه مي كند .
راوي گويد از امام كاظم در باره متعه سؤال كردم و امام فرمود:
«هي حلال مباح مطلق لمن لم يغنه الله بالتزويج فليستعفف بالمتعة فإن استغنى عنها بالتزويج فهي مباح له إذا غاب عنها» آن براي كسي كه خدا او را با ازدواج دائم بي نياز نكرده، حلال و مباح و جايز است تا حفظ عفاف كند و اگر نكاح دائم دارد، زماني كه از همسرش دور است برايش جايز مي باشد. (2)
علي بن يقطين گويد از امام كاظم در باره متعه سؤال كردم و ايشان فرمود:
«ما أنت وذاك قد أغناك الله عنها» (3) تو را كه از آن بي نياز هستي، با متعه چه كار؟
………………………………………….. ……………………….
1. وسائل الشيعه، ج 14، ص 449
2. شيخ حر عاملي، وسايل الشيعه، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1104 ق، ج 14ص 449 - 450
3. همان، ص449
آیا اراده ی تکوینی خدا تخلف ناپذیر است؟
پیوند: http://www.askdin.com/thread42402-2.html#post572774
آیا اراده ی تکوینی خداوند تخلف ناپدیر است؟
دراین بحث، توجه به چند نکته ضروری است:
اولاً: ارادههایی كه در قرآن شریف به خدا نسبت داده شده دو نوع است:
اول) اراده تكوینی: مقصود از اراده تكوینی این است كه شی ء مراد در نظام تكوین و واقع تحقق پیدا كرده است، چنانكه در این کریمه آمده است: «و اذا اراد الله بقومٍ سوءاً فلامردّ له» چون خدا برای گروهی بدی اراده كند جلوگیر ندارد.(1)همچنین در آیه ای دیگر چنین آمده: «انّما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له كن فیكون» امر خدا وقتی كه اراده كند چیزی را به این است كه به او فرمان میدهد باش، پس آن چیز وجود پیدا میكند.(2) در اراده های تكوینی مراد هرگز تخلف پیدا نمیكند، یعنی اگر اراده خدا به چیزی تعلق گرفت وجود آن، حتمی و ضروری خواهد بود.
دوم) اراده تشریعی: مقصود از اراده تشریعی این است كه خداوند متعال از لحاظ تشریع و جعل قانون چیزی را اراده نموده است، یعنی چیزهایی را كه میخواسته مردم انجام دهند تا به کمال و سعادت برسند. در نظام تشریع عسر و حرج وجود ندارد بلكه طهارت و اتمام نعمت است. به عبارت دیگر خدای سبحان از انسان آزاد و مختار می خواهد که یکسری کارها را انجام بدهد و یکسری کارها را انجام ندهد. و اگر این انسان به دستورات الهی با حسن اختیار خود گردن نهاد, پاداش الهی را خواهد چشید و اگر با سوء اختیار خود, از دستورات الهی سرپیچی کرد, کیفر خواهد شد. تخلف از اراده تشریعی خداوند ممکن است، زیرا خداوند به اراده تکوینی اش اراده کرده انسان با اختیار، مسیر سعادت یا شقاوت خود را برگزیند.
بنابر این، آنچه تخلف از آن ممکن نیست، اراده تکوینی خداست. در نتیجه نه تنها انسان که سرتاسر وجودش نیاز و فقر است بلکه هیچ قدرتی در عالم هستی قادر نیست در برابر اراده تکوینی خداوند عزم مخالفت کند، زیرا جز خداوند سایر موجودات همه و همه عین فقر و وابستگی و احتیاج به ذات لایزال الهی هستند و آنکه از خود چیزی ندارد چگونه می تواند در برابر دارای مطلق، عَلَم مخالفت بر دارد.
ثانیاً: غلبه انسان بر برخی امور تکوینی مانند جاذبه زمین و دیگر قدرتهای موجود در عالم، به معنای غلبه اراده انسان بر اراده تکوینیه الهی نیست. بلکه تحقق اراده خدا بدست اراده انسانی است بعبارتی اراده انسان در طول اراده خداوند است نه در عرض و مقابل اراده خدا. و به بیانی دیگر می توان گفت: همان خدایی که به اراده تکوینی اش اراده کرده قوای طبیعت و از جمله جاذبه زمین را برای قوام و استواری زمین در نهاد آن قرار دهد همو اراده کرده که همه مخلوقات، با همه قوای شان مسخر انسان باشند. بعبارتی خداوند اراده کرده انسان بتواند جهان را با استفاده از نیروی عقل و اختیار به تسخیر خود در آورده، بر آنها تسلط یابد و از قوای آنها برای اهداف کمالی اش بهره ببرد.
پاورقی_______________________________
1. سوره رعد آیه 19
2. سوره یس آیه 82.