پیوند: http://www.askdin.com/thread9321.html
… ادامه
بخش دوم: رواياتى كه از اعمال نا متعارف نهى كردهاند.
آنچه كه اسلام را از ساير مكاتب متمايز مىسازد، اعتدال آن در همه عرصه هاى زندگى است. دين ما با عواطف و احساسات مبارزه نكرده است، بلكه آن را به عنوان بخشى از وجود انسان پذيرفته است.
خداوند متعال در آيات بسيارى گرفتارى ها و مصيبتهاى مختلف را به عنوان بخشى از زندگى انسان معرفى مىكند و به او متذكر مىشود كه در ميان سختى ها آفريده شده است (لقد خلقنا الإنسان في كبد) ياد آورى مىكند كه :
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوٰالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرٰاتِ وَ بَشِّرِ الصّٰابِرِينَ الَّذِينَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ أُولٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛ «1»
قطعاً همه شما را با ترس، گرسنگى، و كاهش در مالها و جانها و ثمرات، آزمايش مىكنيم و بشارت ده به بردباران! آنها كه هر گاه مصيبتى به ايشان مىرسد، مىگويند: ما از آنِ خداييم و به سوى او بازمىگرديم. بر اينها باد درود و رحمت پروردگارشان و آنها هستند هدايتيافتگان.
در اين آيه بى هيچ پرده پوشى به طبيعى بودن گرفتارى هاى دنيا اعم از ترس و گرسنگى و ضرر و زيان مالى و جانى و امثال آن تصريح شده است و صابران در اين بلايا ستوده شدهاند.
علاوه بر آنچه ذكر شد، روايات فراوانى وارد شده است كه از زياده روى در سوگوارى نهى كرده است. در اين بخش برخى از آنها را ذكر مىكنيم و علاقه مندان را به مطالعه منابع روايى ارجاع مىدهيم:
1. عَنِ ابنِ مَسعُود، قَالَ قَالَ رَسُولُ اللّٰه (ص): لَيسَ مِنَّا مَن ضَرَبَ الخُدُودَ وَ شَقَّ الجُيُوبَ؛ «2»
رسول خدا (ص) فرمود: كسى كه بر گونه هايش بزند و يقه اش را پاره كند از ما نيست.
……
4. إِنَّ رَسُولَ اللّٰه (ص) قَالَ لِفَاطِمَةَ (ع): إِذَا أَنَا مِتُّ فَلَا تَخمِشِي عَلَيَّ وَجهاً وَ لَا تُرخِي عَلَيَّ شَعراً وَ لَا تُنَادِي بِالوَيلِ وَ لَا تُقِيمِنَّ عَلَيَّ نَائِحَةً …؛ «3»
رسول خدا به فاطمه- عليها سلام- فرمودند: زمانى كه من وفات كردم، به صورتت چنگ مزن و موهايت را پريشان مكن و صدايت را به واويلا گفتن بلند مكن و بر من نوحه مخوان.
در اين روايت از زياده روى در عزادارى در مورد بهترين بندگان خدا نيز نهى شده است. ايشان با اينكه مىدانستند كه مصيبتشان بر دخترشان فاطمه (س) بسيار گران است، با اين حال آن حضرت را از اعمالى كه در عصر جاهليت مرسوم بوده است، نهىكردند و از ايشان خواستند تا مراعات متانت را حتى در مرگ پدرى چون رسول خدا- صلوات اللّٰه عليه و آله- بنمايد.
…….
6. قَالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ (ع) إِنِّي جَالِسٌ فِي تِلكَ اللَّيلَةِ الَّتِي قُتِلَ أَبِي فِي صَبِيحَتِهَا وَ عِندِى عَمَّتِى زَينَبُ تُمَرِّضُنِى إِذِا اعتَزَلَ أَبِى فِى خِبَاءٍ لَهُ وَ عِندَهُ فُلَانٌ مَولَى أَبِى ذَرٍّ الغِفَارِيِّ وَ هُوَ يُعَالِجُ سَيفَهُ وَ يُصلِحُهُ وَ أَبِي يَقُولُ:
يَا دَهرُ أُفٍّ لَكَ مِن خَلِيلٍ كَم لَكَ بِالإِشرَاقِ وَ الأَصِيلِ
مِن صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِيلٍ وَ الدَّهرُ لَا يَقنَعُ بِالبَدِيلِ
وَ إِنَّمَا الأَمرُ إِلَى الجَلِيلِ وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِي
فَأَعَادَهَا مَرَّتَينِ أَو ثَلَاثاً حَتَّى فَهِمتُهَا وَ عَلِمتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتنِيَ العَبرَةُ، فَرَدَدتُهَا وَ لَزِمتُ السُّكُوتَ وَ عَلِمتُ أَنَّ البَلَاءَ قَد نَزَلَ، وَ أَمَّا عَمَّتِى فَلَمَّا سَمِعَت مَا سَمِعتُ وَ هِيَ امرَأَةٌ وَ مِن شَأنِ النِّسَاءِ الرِّقَّةُ وَ الجَزَعُ فَلَمتَملِك نَفسَهَا أَن وَثَبَت تَجُرُّ ثَوبَهَا وَ هِيَ حَاسِرَةٌ حَتَّى انتَهَت إِلَيهِ وَ قَالَت: وَا ثُكلاه لَيتَ المَوتَ أَعدَمَنِيَ الحَيَاةَ، اليَومَ مَاتَت أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِيَ الحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ المَاضِي وَ ثِمَالَ البَاقِي، فَنَظَرَ إِلَيهَا الحُسَينُ (ع) وَ قَالَ لَهَا: يَا أُختَه لَا يَذهَبَنَّ حِلمَكِ الشَّيطَانُ، وَ تَرَقرَقَت عَينَاهُ بِالدُّمُوعِ، وَ قَالَ: لَو تُرِكَ القَطَا [لَيلا] لَنَامَ. فَقَالَت: يَا وَيلَتَاه أَفَتَغتَصِبُ نَفسَكَ اغتِصَاباً؟ فَذَلِكَ أَقرَحُ لِقَلبِى وَ أَشَدُّ عَلَى نَفسِي، ثُمَّ لَطَمَتوَج هَهَا وَ هَوَت إِلَى جَيبِهَا وَ شَقَّتهُ وَ خَرَّت مَغشِيَّةً عَلَيهَا. فَقَامَ إِلَيهَا الحُسَينُ (ع) فَصَبَّ عَلَى وَجهِهَا المَاءَ وَ قَالَ لَهَا: يَا أُختَاه إتَّقي اللّٰه وَ تَعَزَّي بِعَزَاءِ اللّٰه وَ اعلَمِي أَنَّ أَهلَ الارضِ يَمُوتُونَ وَ أَهلَ السَّمَاءِ لَا يَبقَونَ، وَ أَنَ كُلَّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجهَ اللّٰه تَعَالَى الَّذِي خَلَقَ الخَلقَ بِقُدرَتِهِ وَ يَبعَثُ الخَلقَ وَ يَعُودُونَ وَ هُوَ فَردٌ وَحدَهُ وَ، أَبِى خَيرٌ مِنِّي، وَ أُمِّى خَيرٌ مِنِّي وَ أَخِى خَيرٌ مِنِّى وَ لِى وَ لِكُلِّ مُسلِمٍ بِرَسُولِ اللّٰه أُسوَةٌ، فَعَزَّاهَا بِهَذَا وَ نَحوِهِ وَ قَالَ لَهَا: يَا أُختَاه إِنِّى أَقسَمتُ عَلَيكِ فَأَبِرِّى قَسَمِى لَا تَشُقِّى عَلَيَّ جَيباً وَ لَا تَخمِشِى عَلَيَّ وَجهاً وَ لَا تَدّعَي عَلَيَّ بِالوَيلِ وَ الثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَكتُ ثُمَّ جَاءَ بِهَا حَتَّى أَجلَسَهَاعِندِي. ثُمَّ خَرَجَ إِلَى أَصحَابِهِ … «4»؛
امام سجاد (ع) نقل مىكنند كه شب عاشورا، همان شبى كه پدرم در صبح آن به شهادت رسيدند من در خيمه بودم و عمهام زينب از من پرستارى مىكرد. پدرم در خيمۀ خود نشسته بودند و غلام ابوذر هم شمشير ايشان را آماده مىكرد. در اين حال پدرم با خود اين شعر را مىخواند:
اى روزگار اف بر تو باد
چه طلوعها و غروبهايى بر تو شده است
و تو چقدر از همراهان و طالبانت را كشتى
آرى روزگار به كسى راضى نمىشود
و تمام امور به سوى خدا باز مىگردد
و هر زندهاى راه مرا خواهد پيمود
ايشان اين ابيات را دو يا سه بار خواندند، من با شنيدن آنها فهميدم كه مقصودشان چيست. چشمانم پر از اشك شد، اما جلوى خودم را گرفتم و يقين كردم كه بلا نازل شده است. اما عمهام كه اين اشعار را شنيد، به اقتضاى طبيعت زنانه كه دل نازك و بى تابى دارند، نتوانست جلوى خودش را بگيرد و از جايش جهيد و در حالى كه سرش برهنه بود و لباس خودش را مىكشيد، به سوى خيمه برادرش كه در كنار خيمه ما بود، دويد. زمانى كه خدمت امام رسيد، عرض كرد: واويلا اى كاش مرگ من امروز فرا مىرسيد. مادرم فاطمه، پدرم على، برادرم حسن، همه مردند. اى يادگار گذشتگان من و اى بهترين ماندگان من. امام حسين (ع) به ايشان نگاه كرد و فرمود: خواهرم، مبادا شيطان بر تو چيره شود و بردبارى را از تو بگيرد. چشمان امام پر اشك شد و فرمود: خواهرم اگر مرغ صحرا رها مىشد، در لانه خود مىخوابيد. عمهام گفت: آيا تو خودت را به گرفتارى مىاندازى؟! گرفتارى تو قلب مرا بيش از هر چيزى مجروح ساخته است و تحمل آن از هر چيزى سخت تر است. اين را گفت و به صورتش زد. دستش را در گريبان كرده و يقهاش را پاره كرد و غش كرد و بر زمين افتاد. پدرم بلند شد و آب به صورت خواهرش زد و گفت: خواهر عزيزم از خدا بترس و در گرفتارىكه خدا برايمان پيش آورده است، صبور باش و بدان كه همه اهل زمين خواهند مرد و اهل آسمان نيز باقى نخواهند ماند. همه چيز غير از خدا از بين خواهد رفت. همان خدايىكه تمام مخلوقات را با قدرتش آفريد و آنها را برانگيخت و آنها دوباره به سوى او باز مىگردند و او تنهاست.
پدرم بهتر از من بود، مادرم بهتر از من بود، برادرم بهتر از من بود و براى من و براى هر مسلمانى رسول خدا سرمشق پسنديدهاى است. امام با اين تعبيرات عمهام را تسلى داد و گفت: خواهر تو را قسم مىدهم و از تو مىخواهم كه قسمم را ناديده نگيرى، زمانى كه من به شهادت رسيدم براى من گريبان چاك مكن، به صورتت چنگ مزن، صدايت را به واويلا بلند مكن. سپس عمه را آورد و در كنار من نشاند و خود به نزد اصحابش رفت ….
ادامه دارد ….
پی نوشت:
(1). بقره، آيۀ 155- 157.
(2). مسكّنالفؤاد و حبّ الأولاد، شهيد ثانى، ص 108 و 114، بحارالأنوار، ج 82، ص 93، باب 95 از ابواب التعزية و المأتم و آدابهما.
(3). وسائلالشيعة، ج 3، ص 273.
(4). بحارالأنوار، ج 45، ص 2.