الهی ...
الهی با حساب و کتاب فهمیدم تمام بدی ها از من است و تمام خوبی ها از تو ،ولی چه حیف دیر فهمیدم که تو بدون حساب و کتاب ،رحمانی.
الهی ...
الهی آفتاب رو به افول است، نکند یاد تو هم در دل من افول کند.
قمه زنی حقیقتی مظلوم!!! 2
پیوند: http://www.askdin.com/thread9321.html
… ادامه
……
پی نوشت:
(1). بقره، آيۀ 155- 157.
(3). وسائلالشيعة، ج 3، ص 273.
(4). بحارالأنوار، ج 45، ص 2.
ویزه نامه ی محرم
با سلام و عرض تسلیت به مناسبت ماه محرم و صفر خدمت دوستان عزیز
این ویژه نامه ای که با شور و عشق توسط دوستان اسک دینی ساخته شده تقدیم به تمام دوستان حسینی
وجدان چیست؟؟؟؟
پیوند: http://www.askdin.com/thread21526-6.html#post439287
وجدان از منظر فلسفه اخلاق دقیقا چیست و به چه مفهومی گفته می شود؟
کارکرد وجدان یا عذاب وجدان چیست؟
مکتب وجدان گرائی در غرب چیست؟
بر خلاف تصور عامه، آنچه را که ما به عنوان وجدان اخلاقی می نامیم و خیلی هم برای آن قداست قائلیم، یک نیروی خاصی در وجود ما نیست.
حقیقت مسأله این است که اگر وجدان را تحلیل کنیم خواهیم دید که وجدان اخلاقی در جهتی که مربوط به شناخت خوب و بد است، همان عقل است.
شناخت، کار عقل است. اما این که انسان را پس از انجام کار، ستایش یا سرزنش می کند این هم یک تحلیل روان شناختی دیگری دارد. حقیقت مطلب این است که انسان یک ملکاتی دارد که در اثر کمک گرفتن ازعلم و عمل برای او حاصل می شوند.
ارزش هایی را که شناخته است و در عمل نیز آنها را به کار گرفته است، آرام آرام برای او ملکه شده اند؛ بنابراین اگر انسان کاری را برخلاف آنها انجام دهد، انسان ناراحت می شود. یعنی ملکاتی که، بر اساس شناخت ارزش ها، برای انسان حاصل شده اند اقتضا دارند که آنچه با آنها مخالف باشد، طرد نمایند.
علت ندامت پس از انجام کار بد این است که وقتی انسان می فهمد که کمالی را از دست داده و نقصی در انسانیتش پدید آمده است، این حالت ندامت برای او حاصل می شود. همان طور که در مراحل پایین تر این حالت رخ می دهد.
مثلاً زمانی که انسان سرمایه ای را از دست می دهد، ناراحت می شود. در مسائل اخلاقی نیز وقتی فرد متوجه می شود که سرمایه معنوی عظیمی را از دست داده است ناراحت می شود. و خود را سرزنش می کند که چرا آن سرمایه را از دست داده است و چرا خود را از کمالی که برایش فراهم بود، محروم کرده است.
همه اینها در صورتی است که آن ارزش ها را پذیرفته باشد و چنان ملکه ای نیز برای او به وجود آمده باشد؛ اما اگر ارزش های دیگری را برای خود تعریف کرده باشد، یعنی بنیان معرفتی و شناختی او از ابتدا خطا باشد و در محیطی رشد کرده باشد که ارزش های انحرافی را به او تعلیم داده باشند، در آن صورت هرگز وجدانش از برخی اموری که ما آنها را گناهان بزرگی می دانیم آزرده نخواهد شد.
در بین سخنان مذکور، وجدان از نظر فلسسفه اخلاق و کارکرد آن بیان شد، اما این که مکتب وجدن گرائی چه می گوید؟ باید بگوییم که بنیان گذار و طراح اصلی این دیدگاه ژان ژاک روسو (1712 ـ 1778)، فیلسوف و متفکر برجسته فرانسوی، بود. وی معتقد بود که انسان طبیعتاً خوب آفریده شده است و اگر سیر طبیعی خودش را طی کند به گونه ای که اگر عوامل اجتماعی انسان را از سیر طبیعی زندگی اش منحرف نکنند، هر انسانی به صورت طبیعی انسانی اخلاقی خواهد بود. و به ارزش ها و فضایل اخلاقی عمل خواهد کرد.( امیل یا آموزش و پرورش، ژان ژاک روسو، ترجمه غلامحسین زیرک زاده، (تهران: انتشارات چهره، 1360)، ص 5)
منبع: شریفی، احمد حسین، (1384)- نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، قم: مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی (رحمه الله)، مرکز انتشارات، 1384.
بعضی فطرت و وجدان را یکی دانسته اند و این غلط است.
وجدان، امری یافتنی است و قابل تغییر و البته در برخی موارد، شاهدی برای درک خیر و شر.
اما فطرت غیر قابل تغییر، در همه انسانها به طور یکسان وجود دارد و بدون زحمت،خداوند متعال در اختیار همه قرار داده است و امور کلی را درک می کند نه امور جزئی. مانند میل به حقیقت جوئی، میل به زیبایی، میل به کمال، میل به پرستش.
آنچه که در حیوانات است، غریزه است، نه وجدان یا فطرت، پس حیوانی که از هم نوع خود دفاع می کند روی غریزه است،گاهی هم همنوع خود را می درد.
اما این نکته را هم توجه داشته باشید که گاهی پشتوانه امور وجدانی، امور فطری است، مثلا درک بعضی از امور خیر یا شر. حسن نیکی کردن، قبح ظلم کردن.
وجدان، دروغ نمی گوید،اما ممکن است، تغییر کرده باشد و چیزی را بفهمد که خلاف همه انسانهاست و باطل است اما در این که این سبکی می فهمد، دروغ نمی گوید، واقعا غلط می فهمد.
مثلا ممکن است اگر جلوی شخصی، سرگوسفندی را ببرند،وجدانا ناراحت نشود،
او راست می گوید، واقعا هم ناراحت نمی شود، اما چرا؟
چون وجدان او در اثر زیاد سر بریدن از گوسفندان،چنین شکل گرفته است. حتی کار به جایی می رسد که بعضی از سر بریدن،ممکن است لذت ببرند. و اگر این اتفاق جلوی آنها رخ ندهد، وجدانا، وجدانشان ناراحت باشد. مثل حجاج بن یوسف. او شخصی بود که تا جلوی او به هنگام صرف غذا، سر از بدن انسانی جدا نمی شد، غذا از گلویش پایین نمی رفت. او بر اثر گناه وجدان خویش را تغییر داده بود و جور دیگری می فهمید.
اما فطرت داشت.، منتها، فطرت او مخفی شده و غبار گرفته، و تا آخر عمر هم به خاطراعمالی که انجام داده بیدار نخواهد شد.
پس آنچه که مخفی می شود، فطرت است نه وجدان، جای این دو راباهم اشتباه نکنیم.
حالا اگر غبارهای دل شخص را کنار بزنیم، و فطرتش را بیدار کنیم، همان چیزی را می فهمد که همه فطرتها می فهمند، نه چیز دیگر.
اما وجدانها در ملل و فرهنگهای مختلف،ممکن است، امور مختلفی را درک کنند.
البته گفته شد، بعضی از امور وجدانی که از فطرت گرفته شده در همه فرهنگها،ممکن است یک چیز را بفهمد.
فطرت و آفرينش خدا است، كه مردم را بر (أساس) آن، آفريد. براى خلق خدا، (تغيير و) تبديلى نيست. آن، دين قيّم است، ولى، بيشتر مردم نميدانند.
الروم : 30 فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون
همانطور که ملاحظه می فرمایید، فطرت آدمی بر توحید و اسلام سرشته شده است و در این فطرت هیچگونه تغییر و تبدیلی نیست، یعنی انسانهای مختلف، اگر واقعا فطرتشان بیدار شود، یک چیز می گوید.یک امر واحدی می فهمد.
اما وجدان، چون از روی درک و فهم است، ممکن است، برای طرف مغالطه شده باشد و چیزی را بفهمد که من و شما نمی فهمیم ولی به طور وجدانی بدین امر رسیده باشد.
البته خیلی مواقع مردم از فطرت، تعبیر به وجدان می کنند
اصلا ارسال انبیای الهی برای این بوده که فطرت توحیدی مردم را بیدار کنند و نعمتهای فراموش شده آنها را یادآور شوند چنانچه امیرالمومنین در نهج البلاغه می فرمایند:
لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِه.(نهج البلاغه ص 43)
همچنین فطرت با اموری که ملکه می شوند فرق می کند. اموری که درانسان ملکه می شوند، اموری هستند که با تکرار و عمل به درجه ملکه شدن می رسند در انسان رسوخ و ثبات پیدا می کنند اما فطرت از اموری نیست که با عمل و رفتار ما بدست آمده باشد. به عبارتی اکتسابی نیست، بلکه خدادادی است و در وجود همه انسانها قرار دارد. مثل فطرت خداپرستی، فطرت زیبای خواهی، کمال طلبی و غیره.
این امور آموختنی و تمرینی نیستند که بتوان آنها را ملکه کرد. حتی اگر در عرف، می گویند فلان صفت، ملکه و فطرت فلانی شده است، این تعبیری مسامحی است. در این تعابیر، فطرت را به معنای ملکه شدن و نهادینه شدن در فرد تلقی می کنند و با فطرت مصطلح، فرق می کند.
وقتی خداوند درقرآن، حرف از فطرت می زند، منظور همان خلقتی است که انسان بر آن سرشته شده است «فطرة الله التی فطر الناس علیها»، منظور خداوند صفات و ملکات اکتسابی نیست.
این صفات فطری در همه انسانها، چه مومن و چه کافر وجود دارد، منتها کافر با اعمال و رفتار خود، پرده بر آن می زند و آن را پوشش می دهد، اما مومن پرده از روی آن برداشته و آن را بیدار می کند. پس مومن هم چیزی کسب نمی کند، بلکه پرده از روی نهفته ای می گشاید.
هر چند، عقل سلیم و دل پاک از این فطرت تبعیت کنند و بر آن صحه بگذارند، این بدین معنا نخواهد شد که فطرت همان عقل سلیم باشد.